پسر نازم دلپیچه داره
سلام پسر نازنینم این روز ها خیلی بلا شدی صبح تا شب گریه می کنی وقتی هم گریه می کنی شیر منو نمی خوری .می ترسم شیر خشکی بشی.اصلا اروم نداری خیلی کم می خوابی خیلی نگرانتم بلاخره بردیمت دکتر صریحی. دکترت رو عوض کردیم . دکتر گفت دلپیچه داری برات دارو نوشت. داروها رو سر وقت بهت می دادم ولی باز اروم نمی گرفتی. شنبه دیگه اونقدر گریه کردی صدات گرفت من هم باهات گریه می کردم اخه چیزی از دستم بر نمیومد نمی دونستم چته. من وبابایی و عزیز همش بغلت می کردیم یه کم اروم می شدی باز شروع می کردی. مامان جون و بابا جون بخاطرت شب ساعت 12 اومدن خونمون.مامان جون که بغلت کرد زود خوابیدی.نمی دونم چرا تو خونه ی اونا اصلا گریه نمی کنی.شاید چون از بیمارستان اومدی خونه ی اونا یه ماه موندیم اونجا تو به اونجا عادت کردی. شب ساعت 1 مجبور شدیم به خاطر تو بریم خونه ی مامان جون اینا چند روز بمونیم تا تو اروم بشی و در کمال تعجب اونجا اصلا گریه نکردی بیدار می شدی شیرت رو می خوردی می خوابیدی.
70 روزگیت 15 تیر هم باید می بردیمت بهداشت برای خونگیری از پاشنه ات چون زود بدنیا اومده بودی نیاز به کنترل داشتی برای تیروئید با مامان جون بردیمت بهداشت در کمال تعجب اصلا اصلا گریه نکردی.وزنت هم شده 4 کیلو 50 گرم. در عرض یه هفته 300 گرم خیلی خوبه.افرین پسر شجاع من.
الان دو روزه خونه ی مامان جون ایناییم حالت خیلی خوبه اصلا گریه نمی کنی. پسر گلم خیلی پر جنب و جوشی همش دستو پاتو تکون می دی. همش دوست داری بغلت کنیم باهات بازی کنیم.اونقدر می غلتی که می ترسیم بیفتی. هر روز شیرینتر می شی با اینکه اذیتم می کنی ولی برام خیلی شیرینی عسلم.من برا خودم ناراحت نمی شم فقط چون تو عذاب می کشی ناراحت می شم. حاضرم بمیرم ولی ناراحتی تو نبینم . دوووووست دارم پسر نازم.
اون روز که رفت بودیم دکتر برگشتنی برات لباس خریدیم اینهم عکساش:
اینو مامان جون برات خرید.مامان جون دستت درد نکنه
اینهم من برات خریدم:
مبارکت باشه عزیزم.