الیارالیار، تا این لحظه: 10 سال و 2 روز سن داره
پیوند عشقمونپیوند عشقمون، تا این لحظه: 15 سال و 1 ماه و 29 روز سن داره

الیار شیرینی زندگیم

شیطونیهای قند عسلم

سلام بر نفسم....عمرم....جونم پسر گلم این روزها خیلی شیطونی می کنی و دل مامان و می بری. الهی قربونت برم که تازگیها وقتی باهات حرف می زنیم بهمون زل می زنی صداهای جالب در میاری و می خندی. میمیرم بر خنده هات. هیچ لحظه ای برام بهتر از این لحظه نیست. پسر نازنینم. خیلی پر جنب وجوشی همش دست وپاتو تکون میدی. دستهای نازت رو می خوری. بعضی وقتها که شیر می خوری دوست داری همراش دستاتم بخوری وقتی می بینی نمی تونی گریه می کنی. اصلا پشه بندت رو دوست نداری هر بار میذارمت داخلش اونقدر لگد می زنی تا باز بشه. فقط دوست داری باهات بازی کنیم و حسابی بغلی شدی هر وقت بیداری باید بغلت کنیم و باهات بازی کنیم اگه تنهات بذاریم گریه میکنی. دل دردت هم بهتر شد...
31 تير 1393

پسر نازم دلپیچه داره

سلام پسر نازنینم این روز ها خیلی بلا شدی صبح تا شب گریه می کنی وقتی هم گریه می کنی شیر منو نمی خوری .می ترسم شیر خشکی بشی.اصلا اروم نداری خیلی کم می خوابی خیلی نگرانتم بلاخره بردیمت دکتر صریحی. دکترت رو عوض کردیم . دکتر گفت دلپیچه داری برات دارو نوشت. داروها رو سر وقت بهت می دادم ولی باز اروم نمی گرفتی. شنبه دیگه اونقدر گریه کردی صدات گرفت من هم باهات گریه می کردم اخه چیزی از دستم بر نمیومد نمی دونستم چته. من وبابایی و عزیز همش بغلت می کردیم یه کم اروم می شدی باز شروع می کردی. مامان جون و بابا جون بخاطرت شب ساعت 12 اومدن خونمون.مامان جون که بغلت کرد زود خوابیدی.نمی دونم چرا تو خونه ی اونا اصلا گریه نمی کنی.شاید چون از بیمارستان اومدی...
17 تير 1393

واکسن دو ماهگی

سلام پسر گلم                                    پنجشنبه 5 تیر وقت واکسنت بود خیلی می ترسیدم اخه شنیده بودم که واکسن دو ماهگی خیلی اذیت داره تب می یاره.پنجشنبه صبح اماده ات کردم با مامان جان ببریم بهداشت.قطره استامینفن رو هم دادم ولی رفتیم بهداشت گفتن یه روز زودتر اومدیم چون تو جمعه 2 ماهو تموم می کنی گفتن حتی یه روز هم زودتر نمی زنیم قرار شد شنبه ببریم. پنجشنبه وزنت کردن3650 گرم شده بودی. شنبه صبح با مامانی بردمت مرکز بهداشت اول وزنت کردن . وزنت 3730 گرم شده بود یع...
10 تير 1393

تبریک عید

سلام نفسم عیدت مبارک امروز خیلی روز خوبی بود. دایی محمد دایی بابا هر سال امروز رو جشن می گیرن ما هم با عزیز و عمه هات همگی رفتیم اونجا خیلی خوش گذشت خیلی از فامیل ها اونجا بودن برای اولین بار تورو می دیدن هر کسی با دیدنت ذوق می کرد می گفتن خیلی کوچولویی مراسم خیلی خوبی بود سمنو و اش نذر کرده بودن من به خاطر اینکه گرما بهت نزنه داخل خونه بودم. همه رو واسه ناهار نگه داشتن ولی ما رو مامان جون اینا دعوت کرده بودن ما ناهار رو نموندیم . بعد از ظهر هم با من وباباو شما و عمه هات رفتیم گردش به خاطر تو از ماشین پیاده نشدیم چون باد می ورزید ترسیدم سرما بخوری ولی با ماشین کلی گشتیم تو هم که هر وقت سوار ماشین می شی می خوابی کلا در ...
24 خرداد 1393

چند تا عکس از الیار جون

الیار موقع رفتن به دکتر 35 روزگی 36 روزگی در خواب ناز 38 روزگیت عزیزم اولین روزی که اومدیم خونمون اولین بار دراز کشیدی رو تختت داشتی با تعجب به اطراف نگاه می کردی 40 روزگی 41 روزگیت بعد حمام گذاشتمت داخل پشه بند تا پسر نازمو پشه نزنه. الهی بمیره پشه ای که بخواد پسر منو بزنه.     ...
21 خرداد 1393

کنترل وزن پسرم

سلام به پسر نازم ببخش عزیزم که خیلی وقته وبلاگت رو بروز نکردم عوضش یه عالمه حرف دارم برات اول از رفتن به دکتر برای کنترل وزنت برات بگم. 10 خرداد وقت دکترت بود دفعه قبل 27 اردیبهشت رفتیم دکتر که وزنت 2220کیلو بود که دکتر بهم گفت باید حسابی بهت برسم حداقل روزی 20 گرم باید به وزنت اضافه بشه گفت 10 خرداد بیاییم برای کنترل. وقتی بردمت دکتر وزنت شده بود 2660 کیلو گرم .واسه 14 روز خیلی خوب بود خیلی خوشحال شدم از اینکه تونسته بودم خوب برات برسم خلاصه اینکه چشات هم نیاز به کنترل داشتن چون تو دستگاه مونده بودی باید کنترل می شدن که خدای نکرده اشعه دستگاه به شبکیه چشمت اسیب نرسونده باشه. روز دوشنبه 12 خرداد 37 روزگیت اولین بار خارج از شهر رفتی رفتیم ...
20 خرداد 1393

خاطرات این روزها

سلام نفسم الان که دارم این مطلب رو برات می نویسم 35 روزه هستی . می خوام برات از احساس خوب مادری بگم که تو برام دادی اصلا فکر نمی کردم که فرزند اینقدر شیرین باشه. از وقتی تو اومدی هیچ چیز دیگه برام جز سلامتی و خوشبختی تو برام مهم نیست.هر دم دعات می کنم از خدای مهربونم می خوام نگه دارت باشه. عزیزم تازگیها خیلی بلا شدی همش با دست وپات بازی می کنی تو خواب می خندی بعضی وقتها از ته دل گریه می کنی ما هم با هر حرکتت کلی ذوق می کنیم.ساعت خوابیت بهم خورده شبها خیلی کم می خوابی همش شیر می خوای بعد هم نمی خوابی همش صدا در میاری با دست وپات بازی می کنی خلاصه خیلی شیرین شدی من هم دلم نمیاد بخوابم وقتی تو بیداری باهات بازی می کنم اصلا هم ناراض...
10 خرداد 1393

عکس های یک ماهگی الیار

الیار جونم چون 14 روز بیمارستان بودی اونجا اجازه نمی دادن ازت عکس بگیریم به همین خاطر از روزهای اول زندگیت عکس نتونستیم بگیریم وقتی منتقلت کردن بخش اولین عکست رو در 11روزگیت ازت بگیریم اینهم عکس 11 روزگیت تو بیمارستان   14 روزگی الیار جون موقع اومدن به خونه 16 روزگی اولین حمام  تو خونه   21 روزگی نفسم 23 روزگی 28 روزگی بعد حموم فسقلی من وقتی گرسنه می شه 30 روزگی 6 خرداد ...
7 خرداد 1393