اتفاق ناگوار
سلام پسر نازنينم. ديروز خبر خيلي بدي بهمون رسيد که خيلي شوکه شديم. فهميديم که دختر پسر دايي بابايي رقيه جون که 4 ساله بود فوت کرده. انگار باباش مي رفته دختر بزرگش رو از مدرسه بياره. رقيه مي دوييه جلوي ماشين باباش که انهم همراش بره. باباش هم متوجه نميشه و رقيه مي مونه زير ماشين و شکمش له مي شه. مي رسوننش به بيمارستان بعد چند ساعت اين فرشته ي کوچولو از اين دنيا مي ره.
خيلي خيلي ناراحتم. خدا به هيچ کس نشون نده خيلي سخته که فرزندت رو از دست بدي.وقتي به حال و روز مامانش فکر مي کنم گريه ام مي گيره. چطور مي خواد بدون بچه اش زندگي کنه. خدا به پدر و مادرش صبر بده.الهي ديگه هيچ وقت غم نبينن.
خدايا تو رو به بزرگيت قسم مي دهم به هيچ پدر و مادري غم مرگ فرزند رو نشون نده خوت حافظ و نگهدار فرزندان شيرينتر از جانمان باش.
راستي پسرم مامان جون برات حساب پس انداز جوانان بانک مسکن باز کرد که هر ماه به مدت 15 سال مبلغي به حسابت بريزه بعد 15 سال برات وام مسکن و پول پس انداز شده همراه سودش برات ميدن.دست گلش درد نکنه.
اين هفته عمه ناهيد مراسم روضه خواني داشت و اليار بالام هم تو مراسم شرکت کرده بوداينهم عکس عسلم خونه ي عمه ناهيد:
عزيزم اين بلوزت رو هم مامان جون همراه يه بلوز ديگه به رنگ ليمويي و سرمه از تبريز برات خريده.
اينجا هم نشستي اشپزخونه روبروت پنجره است داري با تعجب باريدن برف رو نگاه مي کني
قربونت برم که اين روزها همش زبونتو مياري بيرون. منهم بدم مياد و عصباني مي شم تو هم مي خندي و دوباره تکرار مي کني.