اومدنت به خونه
سلام نفسم
روز جمه 19 اردیبهشت بود که رفتم بیمارستان برای شیر دادنت می خواستم با دکترت صحبت کنم که کی ترخیصت می کنن ولی متاسفانه دکترت رفته بودخانم دکتر اصلانی که اشنا بود اونجا بودن وقتی من رو دید گفت شما هنوز اینجایی؟ حال پسرت خوبه خوبه با رضایت شخصی ترخیصش کنین هیچ جایی از اغوش تو برا بچه ات بهتر نیست . مطمئن باش حالش تو خونه بهتر می شه. من که از خدام بود با بابات صحبت کردم اونم راضی بود که بیای خونه همه انتظارت رو می کشیدیم بلاخره رضایت دادیم و بعد 14 روز اومدی خونه خیلی خیلی خوشحال بودیم. بابات که ارومیه کار می کرد وقتی گفتم اوردیمت در عرضه یک ساعت از ارومیه اومد برای دیدنت . خاله مهناز اینا و عمه رقیه ام اینا شب اومدن به دیدنت همه ازت خوششون میومد می گفتن خیلی نازی.
عزیزم الان بیست و پنج روزه ای از وقتی از بیمارستان اومدی خونه ی مامان جان اینا هستیم تا چهلمت اینجا می مونیم تا یکم بزرگ بشی گلم. خیلی بچه خوبی هستی اصلا مامان رو اذیت نمی کنی عزیز دلم خیلی دوست دارم فرشته کوچولوم