اولین دیدار
عزیز دلم
ثانیه شماری می کردم که ببینمت فقط در مورد تو می پرسیدم چون زود به دنیا اومده بودی نمی تونستی خوب تنفس کنی تو رو گذاشته بودن داخل دستگاه اکسیژن دکتر می گفت ریه هات کامل نشده من فردای به دنیا اومدنت یعنی صبح روز یکشنبه 7 اردیبهشت بعد از اینکه تونستم راه برم اومدم به دیدارت .اولین بار که دیدمت دلم برات لرزید خیلی احساس خوبی بود خوب همه جاتو نگاه کردم سالم بودی خدا رو شکر کردم خیلی با نمک بودی مثل یه فرشته بودی دلم نمی خواست لحظه ای ازت جدا بشم ولی اونجا زیاد نمی گذاشتن بمونم چند لحظه فقط دیدمت ولی از این بابت که سالم بودی خوشحال شدم و مجبور شدم اونجا رو ترک کنم.هر روز دوبار میومدم می دیدمت و برات از شیر خودم می اوردم چون نمی تونستن از دستگاه جدات کنن نمی تونستن بدن بغلم از سینم شیر بدم مجبور بودم با شیر دوش شیرم رو بدوشم باشیشه می دادن می خوردی بلاخره 5 روز بود که بدنیا اومده بودی اولین بار تونستم بغلت کنم بوت کنم اصلا نمی خواستم ازت جدا بشم ولی برای سلامتی تو واجب بود که تو دستگاه بمونی هر روز از دکترت حالت رو می پرسیدیم می گفت هر روز بهتر می شی هر وقت می دیدمت به دستهای نازت سرم وصل کردن دلم می گرفت نمی تونستم جلوی گریه ام رو بگیرم خلاصه روز یازدهم به دنیا اومدنت که اومدنم ببینمت دیدم که از nicu منتقلت کردن به بخش خیلی خوشحال شدم که بدون دستگاه اکسیژن می تونستی تنفس کنی چون زردی هم داشتی دستگاه ایکتو گذاشته بودن زرذیت 8.5 درصد مونده بود اولین بار از سینم برات شیر دادم اولش اصلا نمی خوردی ولی بعد ها کم کم خوردی.
عزیزم الان که دارم اینها رو برات می نویسم دوازده روزه که بدنیا اومدی تازه از بیمارستان از پیشت اومدم دیگه دو روزه از صبح تا شب می مونم اونجا پیشت دیگه نمی تونم دوریت رو تحمل کنم هر وقت از اغوشم جدات می کنم که بگذارم داخل دستگاه گریه می کنی منم دلم می گیره ولی مجبوریم باید تحمل کنی فقط دارم دعا می کنم که هر چه زودتر خوب بشی دیگه از هم جدا نشیم.عزیزم خیلی دوست دارم
از خدا می خواهم که به الیار جونه ما شفا بده هر چه زودتر خوب بشه خدایا فقط از تو می خواهم که حفظش کنی خودت نگه دارش باشی نگه داره تموم نوزاد های دنیا امین